به گزارش صد آنلاین، حتی پس از اینکه ترامپ رئیس جمهور شد، ملانیا همچنان چهرهای ناشناخته باقی ماند. البته، همه بازیگران در عرصه سیاسی به سطحی از ابهام وابسته هستند، و تلاش برای فهمیدن اینکه یک شخصیت سیاسی واقعاً چه فکر میکند، یک کار احمقانه است؛ و با این حال، از نظر تاریخی، نقش بانوی اول به نوعی قابل دسترسی بودن، بستگی دارد. ملانیا، با لهجه جنگ سردی (شرق اروپایی)، لباسهای ساده و بیمیلی برای بحث در مورد مسائل شخصی، بیشتر از اینکه به بانوی اول شباهت داشته باشد، به جاسوسهای فیلمهای جیمز باند شبیه است. مری جردن، خبرنگار واشنگتن پست، که زندگینامه ملانیا را نوشته، میگوید: «در دوران ریاست جمهوری ترامپ، او اغلب به صورت عمومی صحبت نمیکرد - هیچ شکی وجود ندارد که او ساکتتر از بانوان اول مدرنی است که میشناسیم. سال ۲۰۱۶ زمانی که او یک سخنرانی در کنوانسیون ملی جمهوری خواهان انجام داد، معلوم شد بخشی از متن سخنرانی را از میشل اوباما برداشته است.»
ملانیا به چه فکر میکرد؟ شخصیت ساکت او که کاملا با شخصیت پر سر و صدای شوهرش در تضاد است، طبیعتاً منجر به عجله رسانهها برای پر کردن این خلا با روش مطالعاتی کرملینولوژی (مطالعه سیاستهای شوروی) میشود. هر حرکت و ژست او مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد:زمانی که دست ترامپ را پس زد یا زمانی که در ژوئن ۲۰۱۸، در راه و در مسیر بازدید از یک پناهگاه برای کودکان مهاجر در مرز ایالات متحده و مکزیک، کتی پوشید که پشت آن عبارت «واقعاً برایم مهم نیست» نقش بسته بود؛ یا زمانی که کاخ سفید را با درختان کریسمس به رنگ قرمز و به سبک گوتیک تزئین کرد.
کتاب خاطرات جدید او، با عنوان ملانیا"، تلاشی"عمیقاً شخصی و تأمل برانگیز" برای اصلاح برداشت نادرست، ناعادلانه و بدخواهانه رسانههای جریان اصلی از اعمال، مقاصد و شخصیت او است. او در یادداشت آغازین کتاب مینویسد، بهعنوان یک فرد حقیقی که اغلب مورد تجزیه و تحلیل عمومی قرار گرفتهام، احساس مسئولیت میکنم که سوابق را درست کنم و گزارش واقعی تجربیاتم را ارائه دهم.
با این حال، علیرغم این وعده درخشان برای خبر دادن از پشت پرده و افشای چهره «زن پشت پرسونای عمومی»، «ملانیا» یکی از انتزاعیترین و غیر افشاگرانهترین روایتهای زندگی است که احتمالاً تا به حال خوانده ام.
او در سال ۱۹۷۰ در اسلوونی در خانوادهای صمیمی به دنیا آمد. مادرش یک طراح لباس و پدرش یک کارآفرین صنعت خودرو بود، و او در کنار خواهر بزرگترش، اینس، در شهر سونیکا در رفاه نسبی بزرگ شد. او در نوجوانی به عنوان یک مدل پیشاهنگی کارش را شروع کرد و قبل از اینکه در بیست و شش سالگی به نیویورک نقل مکان کند، در ایتالیا و فرانسه زندگی و کار کرده بود و در آنجا حرفه خود را ادامه داد. در سال ۱۹۹۸، او با ترامپ در یک باشگاه شبانه آشنا شد. آنها در سال ۲۰۰۵ ازدواج کردند و یک سال بعد صاحب یک پسر به نام بارون شدند. ملانیا یک دهه بعد، قبل از اینکه ترامپ رئیس جمهور شود، مشغول مادری کردن بود و در عین حال یک خط تولید جواهرات داشت و محصولات مراقبت از پوست هم تولید میکرد. بعداً، او به دنبال همسرش به کاخ سفید رفت.
متوجه هستم که بازگویی موارد فوق باعث میشود قسمتهای جذاب و استثنایی کتاب، کاملاً کسلکننده به نظر برسند، اما باید بگویم که کل کتاب ملانیا تقریباً هیچ چیز قابل توجه یا جالبی به جزئیات این موضوع اضافه نمیکند، نوشتهها مملو از کلیات و کلیشهها است. ملانیا در مورد علایق فرهنگی خود نوشته: «بازدید از موزهها عادتی است که من در هر شهری که در آن زندگی کرده ام حفظ کرده ام.» یا او در مورد لحظه ورودش به نیویورک میگوید: «نیویورک یک زمین بازی پر جنب و جوش و پیچیده بود. شامهای به یاد ماندنی در Cipriani با دوستان و مدلهای همکار یک اتفاق برجسته اجتماعی بود.» یا درباره مادر بودن میگوید: «تجربه... فرآیند یادگیری عمیقی بوده است، فرآیندی که من را به گونهای شکل داده که هرگز تصور نمیکردم.» در مورد پیشرفت حرفه مدلینگ خود میگوید: «مسیر موفقیت ممکن است همیشه آسان نباشد، اما با اراده و شجاعت میتوانید به رویاهای خود برسید.» (هنگامی که کتاب را مطالعه میکردم، مدام زیر این خطوط خط میکشیدن مینوشتم خب «چطور؟» و «خواهش میکنم مثال بزن؟!»)
کتاب در مورد مسائل مهم سیاسی، اطلاعات زیادی به ما نمیدهد. برای زنی که از نزدیک شاهد برخی از پرمخاطبترین رویدادهای جهان در این قرن بوده، چیزی برای گفتن در مورد مسائل سیاسی وجود نداشته و یا نمیخواسته یا قادر به ارائه نظرش درباره این مسائل نبوده است. او مینویسد کت «واقعاً اهمیتی نمیدهم»، بیانیهای درباره کودکان مهاجر نبود، اما توضیح بیشتری به جز زورگویی رسانهها نمیدهد.
بخشهای بیپایانی از کتاب به طور خستهکنندهای مربوط به برخوردهای او با سران کشورها و همسرانشان، در چارچوب دیدارهای خارج از کشور و شامهای دولتی، یا در مورد اوباماها، در طول فرآیند انتقال است. اولین مکالمه ملانیا با میشل اوباما "صمیمانه و دلنشین" و گفتگوی دوم "دلنشین و آرام" توصیف شده است. او میگوید در جریان سفر به لندن، «دیدار با [شاهزاده چارلز]بسیار لذت بخش بود»؛ یا در سفر به تل آویو، "از ارتباط مجدد با بی بی و سارا لذت بردم. " (ظاهرا آن ضربه به دست ترامپ و پس زدن دست او در این سفر، اصلاً مساله مهمی برای توضیح دادن نبوده است.)
در مرحله انتشار خاطرات بر روی موضع بانوی اول سابق که طرفدار انتخاب آزادانه سقط جنین است، مانور زیادی داده شد. او مینویسد: «حق اساسی یک زن برای آزادی فردی، برای زندگی خود، به او این اختیار را میدهد که در صورت تمایل، به حاملگی خود خاتمه دهد.» با اینکه به نظر من سخنان او در مورد سقط جنین قابل ستایش است و احتمالا جالبترین بخش کتاب هم همین بخش باشد، اما به عقیده من استفاده از این عبارات تنها راهی تبلیغاتی برای محاق بردن ابهامات و پوچی کلی متن بوده است.. از سوی دیگر تلاش ملانیا برای اثبات استحکام رابطه اش با شوهرش هم قانع کننده نیست. کتاب مینویسند: پس از پیروزی ترامپ در انتخابات، این زوج "لحظهای خصوصی" داشتند:
ملانیا میگوید به ترامپ گفتم: «تبریک میگویم. چه دستاوردی. این همه آدم منتظر چنین دستاوردی بودند.؛ و تو برنده شدی. شما رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا هستید.»
ترامپ به ملانیا میگوید: «و شما بانوی اول هستید. موفق باشید. به او نگاه کردم، لحظه اول از معنای این عبارت مطمئن نبودم. موفق باشید؟ متوجه شدم که او نگران نیست، او با افتخار مطمئن بود که من میتوانم آینده را اداره کنم. این روش منحصربهفرد او است که میگوید: «موفق باشید، میدانم که عالی خواهی بود. بیا شروع کنیم.»
کتاب مینویسد: دونالد همیشه به من به عنوان همسر، مادر، معتمد و مشاور اعتماد زیادی داشت. آن روز صبح، اعتماد او بسیار لطیف و عمیق بود، که با عشق و درک آینده مشترک ما طنین انداز شد. قبل از اینکه ناگزیر یک بار دیگر به سمتهای بی شمار کشیده شویم برای آن لحظه سپاسگزار بودم.
همانطور که با چشمانم این قسمت را میخواندم، از اینکه متوجه شدم همانطور که ما، خوانندگان، تلاش میکنیم تا معنا و احساس را از روایت ملانیا از زندگی او بیرون بکشیم، او نیز تلاش کرده تا معنا و احساس را از شوهرش بیرون بکشد، تعجب کردم؛ مردی آنقدر سرد که همانطور به قول استاد پیشینش، روی کوهن "آب یخ را عصبانی میکند. " هرگز اینقدر تاکید روی کلمات "موفق باشید" وارد نشده بود. این لحظه به طرز عجیبی برایم تکان دهنده بود. ناگهان به نظرم منطقی آمد که چرا زندگی به کلی انتزاعی و بی توجه به اطراف ممکن است برای ملانیا آسانتر باشد؛ ملانیای بیچاره.
منبع: رویداد 24